انجمن علمی و گروه شهرسازی و معماری دانشگاه خیام مشهد برگزار کرد:
۵شنبه ۱۲/۱۰/۹۸
انگاره های معماری در طراحی محيط
دکتر آزاده شاهچراغی
در شهرک مهاجرنشین گلشهر مشهد (ایران) بازاری وجود دارد بنام شلوغ بازار. این بازار نه تنها مرکز خرید اجناس و کالای مورد ضرورت و موادغذایی مردم با نرخ های بسیار ارزان می باشد، بلکه وعده گاه کسانی است که به گونه ای می خواهند دوستان و آشنایان خود را ملاقات نمایند. خصوصا کسانی که به آدرس دسترسی نداشته و یا آشنایی نداشته باشند و هم چنین به دلیل مرکزیت و چهار راه بودن این بازار به نواحی اطراف آن. در روزهای جمعه این بازار ازدحام بسیار زیادی را بخود می دید. زیرا مردم هم برای تامین نیازمندی های خود به آنجا مراجعه می کردند و هم بهترین فرصت و زمینه ای بود برای دیدن دوستان و آشنایان. قابل یاد آوری است که اقلام قابل فروش در این بازار نسبت به قیمت های که در مغازه ها وجود داشت به دلیل آنکه فروشندگان مالیات پرداخت نمی کردند، بسیار ارزان بود.
به هر صورت اگر فردی گذرش به شلوغ بازار می افتاد، در هرموقع از روز یا شب، حتما با یکی از دوستان و آشنایان خود مواجه می شد. شاید مهاجری که در مشهد زندگی کرده باشد امکان ندارد که گذرش به این بازار نیافتاده باشد.
حالا داستان چهار راهی پل سرخ کابل نیز همان حکم و موقعیت را پیدا نموده است. چهار راهی پل سرخ وعده گاه کسانی است که می خواهند دوستان و آشنایان خود را پیدا نمایند و یا آنان را ببینند. خصوصا کسانی که مسافر باشند. در هر موقع از روز و شب این چهار راهی مزدحم است. چیزی که این موقعیت را بیشتر مورد توجه قرار داده است گشایش رستورانی ساده بنام " کله پزی خلیفه عوض " می باشد. این کله پزی محل ملاقات و دید و بازدید های دوستان و آشنایان است. پاتوقی که هرکس آدرس کسی را نداشت می تواند در آنجا بدست آورد. هر موقعی از روز یا شب که بدانجا مراجعه نمایی به احتمال خیلی زیاد با یک دوست و آشنا مواجه خواهی شد. مدیریت این رستوران یا کله پزی با کسی است که از نزدیکان خلیفه عوض در گلشهر (مشهد) می باشد. به همین دلیل بسیاری از مهاجرین بازگشته از مشهد، برای تجدید خاطره هم که شده به این کله پزی مراجعه می کنند، از جمله بنده . در یکی از شب های آخر تابستان، تقریبا ساعت 5/9 شب ( که گشت و گذار در این موقع از شب در کابل بدون کار ضروری، امری موجه به نظر نمی رسد ) ، احساس کردم که هوای خوبی است. می شود با قدم زدن در سرک کمی از کسالت مسافرت و وضعیت روزمره بیرون شد. با همین عزم از اتاق بیرون شدم. در همان وقت شب متوجه شدم که دوتن از دوستان در کافه ای نشسته و آیس کریم ( بستنی) می خورند. تا همدیگر را دیدیم ، خندیدیم و باقی ماجرا.»
درباره این سایت